داستان آبنبات نارنجی خلاق برای مسابقه Doom
خب این برای مسابقه Doom هست 🍭✨
آدرس وب Doom : کلیک
نمیدونم خوب شده یا نه اما شما بگید چطوره ^_^ 😉💫
با کمال احترام بروید ادامه ^_^ 👑🍒
خب این برای مسابقه Doom هست 🍭✨
آدرس وب Doom : کلیک
نمیدونم خوب شده یا نه اما شما بگید چطوره ^_^ 😉💫
با کمال احترام بروید ادامه ^_^ 👑🍒
سلام بچه ها.من به دلیل امتحاناتم تا ۱۵ هم محو میشم.ببخشید اگه کم کاری کردم.در عوض یه تک پارتی براتون آوردم.امیدوارم لذت ببرید.بعد امتحانتم با کلی میکس و فن آرت و پارت خواهم آمد.
سلام
خوبید ؟
آماده اید با ترسناک ترین داستان عمرتون روبرو بشید ؟؟
البته میراکلسیش !
خب بزارید یه چیزی بگم ، کپی ممنوع !
البته شما با تمام وجود بخونیدش
اگه میترسی نخون 😂😂😂
ممکنه شب نخوابی ...
خیلیییی غم انگیزه،نزن ادامه اگه نمیتونی بخونی.خودم ازش بدم میاد
سلام سلام یه داستان آدریگامی و لوکانت آوردم(اون دمپایی ها چیه نزنید نزنید وجی به دادم برس)
خب شوت شید ایدامه
سلام
دیشب بخاطر قطع شدن وای فای نتونستم بزارم و الان میزارمش❤
رمان تک پارتی عشق ابدی🖤
برید ادامه
برید ادامه
((رمانِ تک پارتی عاشق ناشناس))
حتما نظر بدید امیدوارم خوشتون بیاد😊
برید ادامه
سلام به همگی خب دوستان همه تو نظرسنجی شیپ مریکت رو انتخاب کردین پس شیپ داستانمونم مریکتهههههراستی پوستر قشنگه؟
بچه ها یادتونه یه قسمت همه رفته بودن بستنی بخورن بعد کاگامی آدرینو بوسید؟
خب این داستان تو اون زمانه فقط من یه چیزه دیگه نوشتم
از زبان مرینت
به هیچی فک نکردم فقط دوییدم وقتی رسیدم خونه به پدرو مادرم یه سلام آروم کردم و رفتم تو اتاقم تیکی هم هیچی نگفت
همینجوری داشتم گریه میکردم که یهو یه آکوما اومد سمتم سعی کردم احساساتمو کنترل کنم اما نشد
احساس کردم یکی داره باهام حرف میزنه میس فورتان
من به تو قدرتی میدم که بتونی از اون کسی که قلبتو شکسته انتقام بگیری اما در عوض باید معجزه گر لیدی باگ و کت نوارو برام بیاری
میس فورتان: تو الان معجزه گر لیدی باگو داری هاک ماث من لیدی باگم
هاک ماث:سریع برام معجزه گر کت نوارو بیار
میس فورتان:حتما هاک ماث
میس فورتان میره بیرون و مثل همیشه نادیا شماک از نا کجا آباد پیدا میشه
میس فورتان رو به دوربین میگه کت نوار متمئنم بدون لیدی باگ نمیتونی منو شکست بدی چون من لیدی باگم حالاهم معجزه گرتو برام بیار و کاگامی منتظر باش چون قراره به بدترین شکل زجر بکشی چون تو عشقمو ازم گرفتی
ودر همین حین(یا هین بی سوادم خودتونید
)
از زبان آدرین
وقتی حرفاشو شنیدم باورم نمیشد که لیدی باگ اثیر هاک ماث شده یکم با خودم فک کردم کاگامی با من رابطه داشت یعنی
لیدی باگ عاشق منهههههه(چه عجب جناب عقلش کار کرد وجی:با آدرین من درست صحبت کنننن من:وجی جان شات آپ)
باید برم نجاتش بدم
پلگ پنجه ها بیرون
و میره سر وقت میس فورتان
کت:لیدی باگ به خودت بیا این تو نیستی
میس (آقا حال نداشتم اسم کاملشو بنویسم):به به بالاخره تشریف آوردی
وبعد از کلی جنگ که حوصله ندارم بگم کت میس فورتان رو شکست میده و آکوما رو تو یه شیشه زندانی میکنه (چون لیدی نیست که آکومارو بگیره و کت هم قبلا از کتاکیلزمش استفاده کرده بید) و مرینت به حالت اول بر میگرده
وقتی کت نوارو میبینه اتفاقات یادش میاد
کت هم با تعجب به او مینگره بعد مارینت پا میشه و بدون هیچ حرفی از اون جا میره کت وقتی به خودش میاد میره خونه مارینت و میبینه اون توی بالکن نشسته و دارع با تیکی حرف میزنه
کت نورا میره جلو و صداش میکنه وقتی مارینت بلند میشه کت نوار وایمیسته جلوش و لیدی رو میبوسه و بعد به حالت عادی برمیگرده لیدی اول تعجب میکنه اما بعد که فهمید چه خبره همراهیش میکنه 10 سال بعد از زبون آدرینا و لوییس
مامان بابا میشه قصه آشنا شدنتون و ازدواجتونو برامون تعریف کنین تو رو خدا
ماری و آدری:باشه
و همه چی رو تعریف میکنن
آدرینا :وای چه داستان رمانتیکی ولی بابا یچی میگم ناراحت نشیا ولی چقدر خنگ بودی که نفهمیدی مامان عاشقته
لوییس:آدرینا راس میگه
ماری و آدری:عهههه بچه هااااا
آدرینا و لوییس:ما که چیزی نگفتیم
ماری و آدری بهم نگاه میکنند و میرن سمت بچه ها و یهو شروع میکنن به قلقلک دادنشون و قهقه میزنن
و او میشن خوشبخت ترین خانواده چهار نفره دنیا
آقا میدونم چرت بود اولین داستانم بود شرمنده همه
ولی خودمم دوسش نداشتم
ولی نظر ندید حلالتون نمیکنم
اگه خوشت اومد نظر بده 💖
+۱۰ سال
اگه کوچیک تری نرو ادامه ..
اگه بزرگ تری و رفتی ادامه تا آخرش رو بخون 💔
واقعا افسردگی گرفتم 💔😭
برو ادامه ..
احساس عجیبی داشتم ، بهترین دوستم جونشو فدای من کرد ، اون مرینت بود ، ( مرینت دوپن - چنگ )
همش تقصیر من بود ، نیرومو دادم بهش ، اما نمیدونستم جون منو اون توی خطر میوفته !
سریع رفتم بغلش کردم ، بدن سرد و بی روحی داشت !
انقدر ناراحت شدم که اشک توی چشام جمع شد و بغض عجیبی گرفتم ، بغضم ترکید و زدم زیر گریه ،
نیروم توی همه جا پخش شده بود !
مگه من نبودم که نیروی آرزو ( معجزه گر فرشته و شیطان ) رو داشتم ؟
چرا نمیتونستم ازش استفاده کنم ؟
نیروم توی کل هوا پخش شده بود !
دیدم نیرویی که به مرینت دادم داره از تنش جدا میشه !
فریاد کشیدم ، انگار جواب نداشت !
خواستم خودمو کنترل کنم ، غیر ممکن بود !
انگار جدا کردن گریه عین جدا کردن روح از تنمه !
با نیروی آرزو این کارو کردم ، اما زیاد حس خوبی نداشتم ، آرزو کردم به هر قیمتی شده مرینت برگرده ، حتی به قیمت جون خودم !
تا دیدم آدرین جلوم وایساده ،
سریع گفت : نه !!!!
این کارو نکن ، آرزو تو خنثی کن !
خنثی کردم و گفتم : بنظرت ارزششو نداره ؟
گفت : مادر منم مرده ، اونجا رو نگاه کن ، پدرم هم الان کشتیش ، بست نیست ؟
گفتم : پدرت ؟
گفت : پدرم ارباب شرارت بود
گفتم : مگه اون مرینت رو نکشت ؟
زد زیر گریه و گفت : تو کشتیش !
با این کلمه روحم تیکه تیکه شد که گفتم : من فقط خواستم نجاتش بدم !
گفت : اما تو کشتیش ، نیرویی که به اون دادی روحش رو کشت !
( ادامه مطلب )