Love, p1
با گام هایی استوار به سمت دبیرستان حرکت میکرد.موهای ابریشمی اش را بافته بود و در هوا تاب می خوردند. پیراهنی زیبا بر تن داشت.بوت های لجنی پوشیده بود و در کیفش، فلش آهنگ و فیلم هایش را به همراه داشت.مرینت،جوان ترین استاد دبیرستان دوپان بود.او نابغه بود و برای همین چند سال لا در یک سال خوانده بود.مرینت،دختری شیطون،و لازیگوشو شوخ طبع بود.سرزنده و مهربان.دوست داشت با دیگر دبیران متفاوت باشد.دوست داشت با شاگردانش دوست باشد.آخر او ۱۸ سال بیش نداشت و میخواست دوازدهم درس دهد.شیوه تدریسش متفاوت بود.آخر هر زنگ با دانش آموزانش فیلم میدید،بین هر سی دانش آموزش،یک روز را مشخص کرده بود تا خاطرات آن روز را بنویسند،تا در آخر دفتر چه خاطرات انچه بر من گذشت را بسازد.البته،اینها در خیال عایش بود.امروز اولین حلسه تدریسش بود.دستگیره را چرخاند و در را باز کرد...